اعتراف می کنم
بدون تو
زندگی می کنم
نفس می کشم
قدر لحظه های بودنم رو می دونم...
اعتراف می کنم
تنهایی راحت ترم
بی خیال از افکار مزخرف
رسیدن به خواسته هام و ادامه می دم
می دونم این خود خواهی
به خیلی ها ضربه زده
برام مهم نیست
مهم خودمم...!
خسته ام
از گم شدن ها
حتی
از پیدا شدن ها
می خواهم باشم
هستم...
نه آن طور که باید
بی خیال
زندگی
مجهول
تا کی ..........؟
می گه آدم عجیبی هستی
حرفات ضد و نقیضه
رو تصمیمات نمی شه حساب کرد
بدجوری یه دفه عوض می شی
وحشتناکه
......!
با خودم فکر می کنم.....
راست می گه ها
چرا؟!
این طوری بودم یا شدم؟
فرقی نمی کنه
در هر دو صورت
من
گمشدم!
دارد از زمین و آسمان بهار می بارد.
این واژه ی بهار نا خودآگاه مرا به یاد تو می اندازد.
به تو فکر می کنم و ثانیه ها طعم باران می گیرند
و من در این لحظه های بهاری باران زده
هنوز در حسرت یک بار در کنار تو بودن هستم!