خانه عناوین مطالب تماس با من

مجهول

مجهول

پیوندها

  • رو نوشت بدون اصل
  • افیون
  • ذهنی گرسنه
  • از خود با خویش
  • انسان چیزی جز گفته هایش نیست
  • چکاوک خسته
  • کنتراست
  • به همین سادگی
  • میلاد
  • دیدگاه من
  • خلسه
  • گیلاس آبی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • No Exist
  • این روزها
  • سهم
  • تغییر

بایگانی

  • آذر 1387 1
  • آبان 1387 2
  • مهر 1387 6
  • شهریور 1387 4
  • مرداد 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • اردیبهشت 1387 7
  • فروردین 1387 10
  • اسفند 1386 14
  • بهمن 1386 7
  • دی 1386 3
  • آذر 1386 9
  • آبان 1386 2
  • مهر 1386 2
  • شهریور 1386 3

آمار : 36286 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 18 آذر 1387 12:42
    چه عاشقانه آمد و دلم را برد چه ساده رفت و چه غریبانه دلم را تنها گذاشت.
  • No Exist جمعه 17 آبان 1387 16:02
    خسته ام از تمام نبودن ها نبودن ها... قدم در خیابان خیس می گذارم همین خط سفید خیابان برایم بس است در این تاریکی شب
  • این روزها یکشنبه 5 آبان 1387 17:40
    من و این روزها با خیال تو لحظه ها را سپری می کنیم حتی این حس غمگین گاهی زیباترین احساس است در این غروب های خزان زده...
  • سهم پنج‌شنبه 25 مهر 1387 18:47
    به خیالم با من هستی اما فاصله ها بین ما... حتی با بودن تو سهم من همیشه از این دنیا تنهاییست!
  • تغییر شنبه 20 مهر 1387 12:47
    می بینی از وقتی آمدی فقط از تو نوشته ام حتی لهجه ی نوشته هایم هم عوض شده همه چی عاشقانه فقط به خاطر وجود تو که با آمدنت به زندگی ام هم من و هم زندگی ام را تغییر داده ای بدون این که خودت بدانی! بهترین من.
  • حادثه دوشنبه 15 مهر 1387 16:04
    وقتی همه ی آدم ها برایم بی اهمیت می شوند وقتی همه جا فقط تو هستی و تو... فقط تو! این یعنی کسی به قلب من راه پیدا کرده که این خوش یمن ترین حادثه ی زندگی من است.
  • دوری دوشنبه 8 مهر 1387 09:17
    از آسمان باران پائیزی می بارد و چشمان من باران می بارند، بهاری لحظه هایم سرشار از وجود تو می شود و ساعت ها بی قرار لحظه ی دیدار روزهای دوری به سختی می گذرند و باران هم چنان می بارد.
  • خزان شنبه 6 مهر 1387 14:23
    دیگر وقتش است نوشتن از پاییز از پا گذاشتن روی برگ های خشک شده تا قدم زدن زیر باران نم نم اما تابستان... انگار حسود شده است! انگار نمی خواهد جایش را به خزان بدهد!
  • او چهارشنبه 3 مهر 1387 12:31
    یک فرشته آمده است در این لحظه های خالی در باغ خیالات و مجهولات ذهنی ام قدم می زند عاشقانه که دیگر حس تنهایی جایی برای ابراز وجود ندارد او آمده است.
  • عادت جمعه 29 شهریور 1387 12:04
    عادتم نده به حرفات عادتم نده به دیدنت عادتم نده به بودنت عادتم نده!
  • [ بدون عنوان ] جمعه 22 شهریور 1387 20:57
    من نمی دونم چطور شد من چه جوری دل سپردم من فقط دیدم که چشماش پره بارونه و خواهش عاشقونه من و بردش تا ته حس نوازش
  • نگو شنبه 16 شهریور 1387 11:55
    عشق اگر وجود داشته باشد الویت اول زندگی آدم می شود پس... نگو عاشقمی وقتی به فکر همه هستی جز من!
  • بازگشت شنبه 9 شهریور 1387 15:02
    برگشتم به اندازه ی تمام روزهایی که نبودم خودم رو پیدا کردم دارم به معنای واقعی کلمه از زندگی کردنم لذت می برم.
  • Repeat پنج‌شنبه 10 مرداد 1387 18:38
    ماه پشت ابر پنهان است و من در شب بی ستاره پشت پنجره ی دل تنگی تنهایی را تکرار می کنم.
  • بی خیال پنج‌شنبه 2 خرداد 1387 09:08
    تمام شدن به اندازه ی تنها شدن و این بار پنهان شدن پشت بی خیالی... پ ن: دیگه مهم نیست!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 08:25
    خودم هم موندم آخه غرور و خود خواهی تا چه حد؟! به قیمت از دست دادن بهترین دوستم! نه دیگه نباید همه اطرافیانم سردن از من باید بذارمش کنار دیگه نمی خوام مغرور باشم کاش بتونم... یعنی می شه؟!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 09:34
    ساعت از نیمه گذشته است و من به این می اندیشم: "اگر کاری که عشق با من کرد با تو می کرد، چند روز دوام می آوردی؟!"
  • زندگی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1387 09:39
    دلم واسه آدم ها می سوزه آدمایی که زندگی شون و محدود کردن به یه سری چیزا خودم هم جزو همون آدم هام دلم واسه خودمون می سوزه که نمی دونیم زندگی یه چیزی فراتر از چیزیه که ما فکر می کنیم!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1387 08:03
    تموم شد دیگه اون کابوس تلخ تموم شد باید به خودم فرصت بدم باید خودمو پیدا کنم من کجای این لحظه ها گم شدم؟
  • تولد یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 08:48
    بیست سال پیش تو یه همچین روزی فرصت زندگی کردن به من داده شد و من به این دنیا پا گذاشتم... چقدر برنامه ها واسه این روزم داشتم چقدر واسه خودم خوشحال بودم نمی دونستم که یکدفعه یه اتفاقی که اصلا نمی تونم درکش کنم می افته و من و از زندگی کردن بیذار می کنه! روزهام تاریکن به اومدن هیچ فردایی امید ندارم لحظه ها رو گم کردم...
  • چرا شنبه 7 اردیبهشت 1387 10:59
    چرا یکدفعه این طوری خودمو باختم؟ چرا از همه متنفر شدم؟ چرا از زندگی بریدم؟ چرا جواب این سوال ها رو هم نمی دونم؟!!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 15:35
    تو یه لحظه اتفاق افتاد... یه اتفاق تلخ یه حال عجیبی دارم همش فکر می کنم که خدا می خواسته یه چیزی و بهم بفهمونه اما چی رو؟! فقط برام دعا کنید که زود خوب شم.
  • انتخاب شنبه 31 فروردین 1387 09:18
    دل من... یا احساس یا غرور و تنهایی خواهشا یکیش رو انتخاب کن !
  • بی ارزش پنج‌شنبه 29 فروردین 1387 09:12
    زندگی خالی از عشق و دوست داشتن واسه من هیچ ارزشی نداره. الان اون خلاء رو با تموم وجود حس می کنم...
  • رفتن... یکشنبه 25 فروردین 1387 08:57
    رفتنت را که دیدم آروم آروم شکستم تنهایم گذاشتی . از کوچه ی خاطره ها که رد می شوم دلم می گیرد کاش می شد دیگر هیچ وقت نمی دیدمت نمی دانی چه زجری دارد دیدنت وقتی با من نیستی و هر دو بی تفاوت انگار نه انگار که... نمی خواستم از تو بنویسم، تو رفتی. چرا یادت از ذهنم نمی رود!
  • اعتراف پنج‌شنبه 22 فروردین 1387 10:21
    اعتراف می کنم بدون تو زندگی می کنم نفس می کشم قدر لحظه های بودنم رو می دونم... اعتراف می کنم تنهایی راحت ترم بی خیال از افکار مزخرف رسیدن به خواسته هام و ادامه می دم می دونم این خود خواهی به خیلی ها ضربه زده برام مهم نیست مهم خودمم...!
  • ؟ یکشنبه 18 فروردین 1387 20:00
    خسته ام از گم شدن ها حتی از پیدا شدن ها می خواهم باشم هستم... نه آن طور که باید بی خیال زندگی مجهول تا کی ..........؟
  • بیکاری تعطیله جمعه 16 فروردین 1387 11:58
    دوران خوش علافی هم ته کشید دوباره شروع شد درس و دانشگاه و جزوه و نمره و استاد و ...
  • ؟ یکشنبه 11 فروردین 1387 19:42
    می گه آدم عجیبی هستی حرفات ضد و نقیضه رو تصمیمات نمی شه حساب کرد بدجوری یه دفه عوض می شی وحشتناکه ......! با خودم فکر می کنم..... راست می گه ها چرا؟! این طوری بودم یا شدم؟ فرقی نمی کنه در هر دو صورت من گمشدم !
  • حس بهاری چهارشنبه 7 فروردین 1387 18:36
    دارد از زمین و آسمان بهار می بارد. این واژه ی بهار نا خودآگاه مرا به یاد تو می اندازد. به تو فکر می کنم و ثانیه ها طعم باران می گیرند و من در این لحظه های بهاری باران زده هنوز در حسرت یک بار در کنار تو بودن هستم!
  • 72
  • صفحه 1
  • 2
  • 3